۱۳۹۳ آبان ۱۷, شنبه

یک مغز داخل یک بطری

بعضی وقت ها که شروع میکنیم به حرف زدن ان چنان از این شاخه به ان شاخه می رویم که خودمان اکثر اوقات یادمان میرود که واقعن موضوع مورد بحثمان چه بود .
در مورد نوشتن  نیز این اتفاق رخ میدهد ، ان زمان که شروع میکنیم به نوشتن ولی انقدر موضوعات زیادی در حال رفت و امد در مغزمان هستند که یادمان میرود در چه موردی قصد نوشتن داشتیم و یا حتی از کدام موضوع شروع به نوشتن کنیم ...
در اخر هم بلاتکلیفی گفته شده با لیبل "آقا نوشتنمون نمیاد " برطرف میشود .
میان این همه موسیقی ها و آرشیو ها غوطه ور میشویم ... میان این همه فیلم ها و موضوعاتی بعضا شب و روز به جانمان می افتند ، اینترنت ، اخبار و هر کوفت و زهر مار امثال ان ...
گاهی وقت ها شدیدا نیاز پیدا میکنیم که بی تفاوت باشیم .
بی تفاوتی که بی حالی را برایمان به دنبال می اورد و بعد ماه ها به زور میتوانیم چند خط بنویسیم که عملا هم بی هدف است .
بی حالی که در میان دوستانمان به زور چند کلمه میتوانیم به زبان بیاوریم ، و در واقع کاملا از محیط اطراف جدا میشویم و کاملا ایزوله ، به تنهایی مان طوری عادت میکنیم که فاصله گرفتن از ان شدیدا برایمان دشوار میشود .



هیچ نظری موجود نیست: