۱۳۹۵ خرداد ۳۱, دوشنبه

Birth Note

The art of dying is the way to let all go 
within i practice, in the secret of my soul.

ميگويد بايد روزهاي تولد را بلند خنديد و شاد بود و من اما گفتم كه معناي تولد در زوال نهفته است. اين كه ميشيني گوشه ايي و اگر ذهن ياري دهد بياد بياوري روزهايي كه شادتر بودي و رنگ درختان سبزتر بود و انديشه ايي پويا بتو اميد ميداد، باران برگونه ناراحتت نميكرد و با طمانينه در سال هاي عمر شك نميكردي...
اينكه دلت ميخواست در انتهايي خياباني طولاني، جايي كه هنوز اين همه ماشين و دود و اگزوز نبود با زير شلواري زير درختان روپايي بزني و بشمري و گه گاه به دختر همسايه نگاه كني و بعد تمام تكنيكت را يكجا روي توپ بريزي كه او ببيند و شب دلخوشترين باشي به تلاقي دو چشم و دست هايي كه پرده را اندازه دو چشم كنار ميزد ، اما خوشحالي ما به ساعت ها بند بود رفيق و سريع از ما دور ميشد تا در افق محو شود و چيزي كه برايمان مانده همه دهانيست كه ناي اعتراض ندارد و اين است معناي متولد شدن
رفيقم به من ميگويد كه بدبينم ، اما من به او گفتم در بدبيني حقيقتي است كه در خوشبيني نيست مثل كفر كه اغلب به ايمان ختم ميشود 
مثبت نگري او من را ازار نميداد هر چند ميدانم روزي نه چندان دور به ناگهان با خودش در ايينه طرف ميشود و دست ميبرد به چروك هايش و انجاست كه رفیقم كتمان ميكند رد پاي عمر را بر صورت ، من اين خوشبيني اورا دوست دارم گرچه ميدانم هر روز صبح ها با پاهايي لاغر كل مسير خانه اش تا دانشگاه را به زندگي فحش ميدهد.

هیچ نظری موجود نیست: