۱۳۹۶ فروردین ۱۷, پنجشنبه

Code Blue


پنجره را باز میکنم، هوای سرد و مه آلود مثل پیرمردی رنجور به خانه میخزد و پناه میبرم به تخت با چشمانی به رنگ بهار منتظرم تا روزی این خانه پر شود از صدای تو،  اما تو محبوبم، تو اما مزرعه‌ی سیب، ای تمام درختان گیلاس رسیده، به رنگ هزار ارغوان نیستی،  نیستی و من مجبورم که بدوم، بدوم بسمت کجا؟  نمیدانم.
مرا ببخش،  ببخش که بر دستم هایم نوشته اند ریزش و نمیتواند این پنح انگشت برود داخل نقشه تا بکند مرز هارا، همه‌ی جهان را، خانه ام روی خانه‌ی تو بگذارد و آنگاه تا صبح در گوش تو از درخت ها و رود های جاری بگویم،  محبوبم ناتوانم و ابزارم فقط کلمه است،  تکیه بر رویای دیدنت پیشانیم را پر چروک کرده، با چشمانی کم رمق و بی سو دنبال کبریت میگردم تا آتش بکشم براین تاریکی اتاق کرایه‌ایی،  به شرافتم سوگند اگر میتوانستم سوار بر همین باد های وحشی فروردین تا قله های سبز آغوشت میتاختم،  آنجا که برایم سرپناهی داشتی از رازقی ها شمشاد ها،  آنجا که از وحشت زندگی درمانده و مچاله نمیشدم آنجا، آنجا که لبخندت آبی میکرد این عصر مغموم را.

هیچ نظری موجود نیست: