۱۴۰۰ خرداد ۱۸, سه‌شنبه

Kiosk Diaries #05

 For The Last Time 

Embassy of Slovenia

زندگی یکنواختی است عزیزکم ، شبیه پیچی که می چرخد، از من پرسیدی چه طور شب هایم را به صبح می رسانم؟ چه قدر ترسناک است که  تو می توانی با یک پرسش تمامی روز من را به خود مشغول کنی، امروز وقتی به طرز عمیقی در تو به یاد هایت سرک می کشیدم اتاق نامنظم تو را به یاد آوردم، و گفتی هنوز از نگاه های آن کودکان در کوچه هراس داری اگر چه دسته گلی را که برایت خریده بودم در خانه از یاد برده بودم و ناراحتی آن عصر تو برای همین مشتعل شده بود اما وقتی جلوی آینه رسیدی راهی برای تفهیم اشتباه من یافتی، اتاق همان گونه گرم و صمیمی بود، نقاشی های تو بر دیوار و صدای تو که می پیچید در بن خانه، لایه های یخ شکل می بست، می خواستی بروی و من بعد از آن روز تنها تصورم از تو شادی آن رفتن است، پرسیدی که آیا دوستت دارم و من بی وقفه آن لباس ها را بو می کشیدم آخرین بار، آخرین بار و آخرین بار ها اغلب شکست آدمی است هر چند که در دید من شکوه‌ناکیِ وداع بود.

هیچ نظری موجود نیست: