Lost Art of Sensual Melancholy
Embassy of Netherlands
شکوفهی گیلاسِ کوچولو میدانی که چه قدر غمگینم؟ می دانی که چگونه می خواهمات؟ (شبیه به یک مُسَکن) ، ببخش که تقویم ها و ساعت ها این اختراع مهیب آلمانیها من را سالها از خانه دور کرده است، ببخش که در آستانهی بهترین روزهای جوانیام نمیتوانم آن چنان که باید احساسات خویش را بروز دهم و جنایت فاصله اجازه نمیدهد انگشتانم انحنای زیبای صورتت را لمس کند، ببخش که فاصله وصله ای است که دارد بر تنم سبکی می کند، تک ستاره ام اگر می شد برایت داستانی می نوشتم، از این عصر مغموم و آبی، از حجمه دلتنگی ساعت ۷ و آفتاب همیشه پشت ابر، و از طنین دل انگیز صدای تو که غروب خستگیهایم است در این شهر پردود و شلوغ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر