۱۳۹۹ فروردین ۲۷, چهارشنبه

Kiosk Diaries #01

 Russian Embassy
به ترس ها فکر میکنم، به تصمیم هایی که باید میگرفتیم و درست در لحظه آخر، در لحظه ایی که میتوانست همه چیز را خوشبینانه تمام کند ترسیده ایم و وا داده اییم و در تاریکی نیمه دیگر زندگی به راه خود رفته ایم.
به حسرت هایی که میکشیم؛ به لحظه هایی که احساس را، خشم را، دوست داشتن را در خود کشتیم، به جریان مبهم زندگی، به بوسه های ناشکفته، کلمات گنگ و مبهم صندلی های خالی که دیگر پر نخواهند شد و بوسه هایی که از لبان یار نگرفتیم و چرا؟
ترس راهمان را بسته است، میترسیم که مسئولیت را تاب نیاوریم که زیر نخستین روزهایمان لجن ببارد؛ میترسیم و میترسیده ایم که این آرامش پوشالی زیر ضربه های ممتد جانمان را ناتوان کند، فارغ از اینکه این ناتوانی از سکون و سکوت سالهاست که راه گرفته تا مقصد خویش به تنهایی را آغاز کند.

West Kiosk

هیچ نظری موجود نیست: